JerJis آسمون واسم ببــ ـار،واسم ببار، بی کسی انگـــ ــار تمومــــــــــــــی نداره آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟ بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم وه که با این عمر های کوته بی اعتبار آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر نظرات شما عزیزان:
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
|
||
![]() |